روزی روزگاری دو کودک بودند که از جنان شیر میدادند: آزور، پسر بلوند و چشم آبی یک نجیبزاده، و اسمار، فرزند پوست برنزه و چشمهای تیره جنان. پرستار داستان جن-پری را برای آنها تعریف می کند که منتظر است توسط یک شاهزاده خوب و قهرمان از زندان آزاد شود. این دو پسر که با هم بزرگ شدهاند، تا روزی که پدر آزور بیرحمانه آنها را از هم جدا میکند، بهاندازه برادران صمیمی هستند، پرستارش و اسمار را از خانهاش بیرون میکند و آزور را میفرستد تا از یک معلم خصوصی مدرسه بگیرد. سالها بعد، آزور با خاطرات جنین پری افسانهای تسخیر میشود و این کار را به عهده میگیرد تا تمام راه را به سرزمین اسمار برساند تا او را جستجو کند و با او ازدواج کند. اکنون که دوباره متحد شده است، متوجه می شود که جنان از آن زمان به یک تاجر موفق و ثروتمند تبدیل شده است، در حالی که اسمار اکنون عضوی از گارد سلطنتی است. با این حال، جدایی اسمار و آزور به پیوند آنها آسیب رسانده است و اسمار نیز در آرزوی یافتن و ازدواج با جن پری است. آنها باید یاد بگیرند که با هم کار کنند و دوباره با هم کنار بیایند، اما تنها یکی از دو شاهزاده می تواند در تلاش خود موفق باشد.
نقد و بررسیها0
هنوز بررسیای ثبت نشده است.